نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

داستان مطب چشم پزشکی

دیروز نادیا خانوم رو برای چکاب زیر 3 سال به مطب چشم پزشک اطفال بردیم. بسیار بسییییییییییییییار شلوغ بود. و نادیا خانوم هم اونجا برای خودش معرکه ای راه انداخته بود. همکار مامان یک بسته بادکنک برای نادیا جون هدیه فرستاده بود. که مامانی یکیش روبراش باد کرد و داد دستش. هیچی دیگه تا نیم ساعت بعد مطب پر شده بود از بادکنکهای رنگی دست بچه ها. خوشگل مامان خیلی زود با همه ارتباط برقرار میکرد. به یک  دختر سه ساله میگفت اسمت چیه ؟ اسم من نادیاست اسم تو چیه ؟ چه عینک قشنگی داری ؟ اون هم فقط نگاش میکرد. بعدن فهمیدیم اسمش سمینا ست. به یکی دیگه میگفت: چه بادکنک نازی داری؟ ببینم عکس چی روشه. (آخه بادکنک خودش ساده بود) حسابی هم بچه های دیگه رو مدیر...
22 اسفند 1391

ارتباط بین مادر و دختر

مامان دختر خانم ها بخوانند!   دهها میلیون کتاب درباره چگونگی بهبود ارتباط والدین با فرزندان نوشته شده است. اما این مقاله منحصرا درباره ارتباط مادر  با دختر است. ارتباط بین مادر و دختر می توان گفت "ارتباط مادر با دختر، از دوران طفولیت مادر شروع می شود ". دوران طفولیت او تعیین کننده دوران طفولیت دخترش است. مادر به دختر آموزش می دهد که درباره خودش چه احساسی داشته باشد، چگونه با موقعیتهای تنش زا روبرو شود، چگونه از زندگی اش لذت ببرد و چگونه بر ترس هایش غلبه کند. او به دخترش می آموزد چطور مثل یک خانم رفتار کند، چطور لباس بپوشد. اهمیت اعتقاد به خداوند را بداند و این که چطور روزی از دختر خودش مراقبت کند. ...
14 اسفند 1391

خاطرات

نادیا خانوم ما دیگه میتونه خودش به تنهایی کفش و شلوارش  رو  بپوشه . البته از 2 سالگی میتونست هم کفش و هم شلوارش رو در بیاره ولی پوشیدن اونها رو به تازگی انجام میده. اما بلوز را فقط روی سرش میکشه و سرش رو در میاره ولی دستهاش رو نمیتونه در بیاره. خوردنی های سفت رو هم خودش با قاشق میتونه بخوره بدون اینکه بریزه مثل: بستنی ، یا دسرهای دنت آخه دیگه این خانوم خانومای ما داره بزرگ میشه دیگه .  ولی عجب سرعتی داره این گذر عمر . انگار همین دیروز بود که حتی نمی تونست سرش رو بلند کنه . ...
14 اسفند 1391

خاطرات

دختر قشنگ من روز پنجشنبه با مامان رفت مهمونی خونه همکار مامان. کلی برای خودش به همراه هستی و باران شیطنت کرد. جالبه که شیطنتهاش رو در کمال آرامش و زیر زیرکی انجام میده. روز جمعه هم، به همراه مامان و بابا به نمایش پنگول و خاله نرگس رفت. طفلی دخترم کلی برای این برنامه ذوق داشت . فکر میکرد حالا میره کنار پنگول و باهاش حرف میزنه . قبل از رفتن میگفت: مبل هم دارن؟ (فکر کنم با خودش فکر میکرد میره خونه گربه ها)  ولی برنامه بسیار شلوغ و بی نظم بود. صندلی ها شماره نداشت . بیشتر جنبه تبلیغات و پول درآوردن داشت. برنامه ای هم که اجرا شد واقعاً افتضاح بود.  ما هزینه بیشتری پرداخت کردیم که جای بهتری بشینیم و دخترمون بتونه پنگول رو بب...
12 اسفند 1391

اولین آدامس

نادیا خانوم پریروز اولین آدامس زندگیش رو جوید البتهمن هیچوقت در دسترسش نمیذاشتم ولی گاهی هم که از تو کیف من برمی داشت میذاشت توی دهنش و بعد درسته در می آورد و میگفت تنده. اما پریروز آدامس خواست . یه دونه نصفه بهش دادم. گفت: چرا تیکه تیکه میدی ؟ یه دونه درسته بده . بعد گذاشت توی دهنش و بعد هم جوید بدون اینکه قورتش بده ، کلی هم باهاش بازی کرد. از اون کارهایی که ما تو بچگی با آدامس می کردم.  این هم از جوییدن اولین آدامس در سن دو سال و نیمگی. دیروز هم زندایی داشت یه اصلاح کوچیک برای من انجام میداد ، خوشگل مامان با حرص به سمت زندایی اومد و دستش رو با دستای کوچیکش فشار میداد، نخ رو میکشید ، خودش رو می انداخت روی من و ص...
9 اسفند 1391

شیرین زبونی های دلربا

نادیا خانوم و این شیرین زبونیهاش زیباترین لذت دنیاست. زندایی شهین بهش میگه : آخه نادیا من چیکار کنم خیلی دوست دارم دلم نمی یاد ازت دور شم. نادیا میگه: خوب عزییییززززم  بیا بریم شمال. ولی نیلوفر تو رو نمی بریم، تو بمون خونه جیغ بزن. نادیا رو لگنش نشسته و دستشویی کرده به زندایی میگه : شهین تو بیا منو بشور. زندایی میگه : آخه من بلد نیستم. نادیا میگه : آخه کاری نداره که، بشور بساب ، بشور بساب (در حالیکه دست کوچولوی خوشگلش رو به جلو و عقب حرکت میده) نصف شب از خواب بیدار شده مامان آب بیار. دوباره اومدم بخوابم مامان شیر بیار. بعد خودش لیوان شیر برده گذاشته روی میز تلویزیون. من دیگه صورتم  رو برگردوندم و خودم رو زدم به خواب . از روی ...
6 اسفند 1391
1